به گزارش بخش خبری آروشا به نقل از خبرگزاری شانا،
مخاطبان این نوشته احتمالاً سال 1386 را به یاد دارند؛ سالی که قطع گسترده گاز، ایران و به ویژه استانهای شمالی را درنوردید. امسال نیز که قریب به یک دهه از آن زمان میگذرد و تمام یا بخشی از فازهای 12، 15 و 16، 17 و 18، 19 و 20 و 21 پارس جنوبی وارد مدار تولید شده، هرچند نگرانی از تکرار ماجرایی کمابیش مشابه وجود ندارد؛ اما لازم است برای تضمین تامین گاز در برخی مناطق کشور سلسله اقدامهایی انجام شود.
شرکت روغن صنعت آروشا فروش و پخش محصولات مرتبط با شرکت توتال در سراسر ایران
گذشته از نحوه عملکرد وزرای نفت در دورههای مختلف، این سوال مطرح میشود که راز کمبود مقطعی گاز در کشوری که بزرگترین ذخایر گاز دنیا (و براساس منابعی مثل اداره اطلاعات انرژی آمریکا، دومین ذخایر بزرگ دنیا) را در اختیار دارد، چیست؟ چرا یکی از بزرگترین مزیتهای اقتصاد ایران، گاه گریبانگیرمان می شود؟ در پاسخ، سه نکته میتوان گفت.
1) عدم کفایت فراوانی منابع: برخلاف آنچه در نگاه نخست ممکن است به نظر آید، صرف برخورداری از منابع نمیتواند سیاستگذاری نادرست اقتصادی را جبران کند. مشکل کسری بودجه در کشورهای نفتی، یا واردات گاز توسط کشوری مثل ایران، نشان میدهد که منابع فراوان نمیتوانند به تنهایی ضمانت کننده تصمیمها باشند. طبیعتاً بالاتر بودن سرانه نفتی کویت یا عربستان نسبت به ایران، این امکان را فراهم میآورد که مسوولان آنها اشتباهها را به مدت طولانیتری انجام دهند، اما قطعاً یک چاره نهایی نیست؛ کما اینکه اکنون حتی عربستان نیز لااقل در مقام برنامه، چشماندازی را برای خروج از وابستگی به نفت ترسیم کرده است. مثال ژاپن و کشورهایی از این دست تکراری است، اما در روی دیگر ماجرا کشوری مثل ونزوئلا قرار دارد که سیاستگذاری اشتباه اقتصادی را مدتهاست ادامه میدهد و به مثالی برای نظریه «نفرین نفت» تبدیل شده است. باید پذیرفت که به دلیل برخورداری از بزرگترین مجموع ذخایر نفت و گاز دنیا، اثرات سیاستگذاری اشتباه برای همیشه از بین نمیرود؛ بلکه تنها به زمانی دیگر و البته با هزینه بیشتر منتقل خواهد شد. بر همین طریق می توان گفت وجود منابع عظیم گاز مادامیکه برنامه ریزی صحیحی برای استفاده از آن نداشته باشیم نمی تواند تضمینی برای تامین سوخت کشور ایجاد کند. اگر فرهنگ مصرف و بهینه نمودن ساختارهای توزیع و نظام مدیریت تقاضا بهبود نیابد، نمی توان به صرف داشتن منابع فراوان گازی خیالی آسوده داشت.
2) اهمیت قیمتهای نسبی: قیمت انرژی، یکی از مهمترین ابزار برای مدیریت تقاضاست. در مورد خاص گاز، هیچ چیز نمیتواند به اندازه قیمت به مصرف کنندگان علامت دهد تا درست مصرف کنند. ریشه اصلی اینکه بسیاری از ساختمانها قدیمی یا فاقد استانداردهای حداقلی عایق بندی هستند و یا سیستم گرمایشی با بهره وری بالا ندارند همین موضوع است و اینگونه می شود که ایران یکی از بزرگترین مصرف کنندگان گاز جهان به شمار میرود، توسعه واحدهای پتروشیمی به سمت محصولاتی از قبیل متانول و اوره گرایش داشته است، هدررفت مصرف برق (محصول مصرف گاز در نیروگاهها) بالاست و حتی این فرهنگ که اولین چاره مقابله با سرما را نه پوشیدن لباس بیشتر، که افزایش درجه حرارت شعله میداند، چیزی نیست جز قیمت گاز. درست به همان دلیل که یکی از علل اصلی ترافیک، آلودگی، مصرف بالای خودروها، وابستگی به واردات بنزین و تمامی مسائل مربوطه، پایین بودن قیمت بنزین است. درک اهمیت قیمتهای نسبی، اگرچه دشوار، ولی اساسی و در مورد گاز تعیینکننده است. به شکلی مشابه درباره قیمت برق و دیگر حاملهای انرژی نیز باید این جمعبندی عمومی به وجود آید که در هر صورت فرد یا افرادی هستند که هزینه قیمتهای پایین را بپردازند و این هزینه البته صرفاً یک مفهوم حسابداری نیست؛ بلکه در مورد گاز در محیط زیست، دیپلماسی، اقتصاد، پتروشیمی و ... نیز نمود داشته است.
3) کهنگی پارادایم حاکم: مواجهه با کسری گاز با وجود برخورداری از این حجم ذخایر، واردات بنزین توسط یکی از بزرگترین تولیدکنندگان و صادرکنندگان نفت جهان، قاچاق روزافزون کالا با وجود تلاشها برای مبارزه با آن، جهشهای ادواری قیمت ارز و عدم ثبات در این بازار و بسیاری از موارد دیگر، بیشتر نشاندهنده ضعف سیاستگذاری است تا تحولات غیرقابل پیشبینی در محیط خارج. در واقع پارادایمی که در چارچوب آنها تصمیمگیری ها صورت میگیرد، پاسخ گوی واقعیات نیست و یک مرور ادبیات ساده میتواند نشان دهد که فیالمثل تثبیت قیمت بنزین در ونزوئلا چه نتیجهای داشته است و چه باید کرد. در سمت عرضه گاز، مقایسه پارادایم حاکم بر تدوین قوانین ایران و قطر میتواند سودمند باشد. قطر سالهاست با استفاده از قراردادهای مشارکت در تولید، تولید گاز را با کمک شرکتهای آمریکایی، اروپایی و بعضاً آسیایی به حداکثر ممکن رسانده و بازار LNG را تسخیر کرده است. در روی دیگر ماجرا، ایران قرار دارد که به دلیل عدم امکان بهرهمندی از چنین قراردادی، با استفاده از بیع متقابل تولید روزانه حدود 350 میلیون مترمکعب و با استفاده از EPC تولید روزانه حدود 170 میلیون مترمکعب را تا کنون محقق کرده است؛ درحالی که در سمت ایران هنوز فازهایی مثل 11، 13، 14 و 22، 23 و 24 به تولید نرسیدهاند، تولید برخی دیگر از فازها با حداکثر ظرفیت صورت نمیگیرد و این فرایند توسعه بیش از 15 سال است که ادامه دارد و هنوز به پایان نرسیده است. در تمامی این سالها که توسعه ادامه داشت، قطعی گاز خانوارها و واحدهای پتروشیمی نیز ادامه داشت، زمان و هزینه توسعه طی دوران تحریم افزایش یافت، اتحاد استراتژیک با کشورهای واردکننده بالقوه LNG به وجود نیامد، منابع محدود و گران داخلی و نه منابع خارجی صرف توسعه شد و بر اساس اعلام برخی کارشناسان، مهاجرت گاز از ایران به قطر ادامه داشت. تمام اینها به دلیل تسلط پارادایمی بود که قراردادهای جذاب سرمایه گذاری را به دلیل موضوعاتی مانند شراکت شرکتهای خارجی یا حضور بلندمدتشان به رسمیت نمیشناخت، ولی در مقابل مهاجرت گاز و افت فشار مخزن ناشی از برداشت بیشتر قطر و دهها مورد دیگر که گفته شد، پاسخی نداشت. همین موضوع با شدتی کمتر در بسیاری از میادین دیگر نیز ادامه دارد که برخی از آنها مشترک هستند.
نکات فوق، البته با یکدیگر ارتباط نزدیک و شاید هم پوشانی دارند ولی شاید مورد پذیرش بسیاری از صاحبنظران نباشد و همین حرکت پاندولی و تفاهم نداشتن بر سر راهکارها شاید علت تداوم مشکلات است. توجه نداشتن به ریشههای اصلی پنهان، تمرکز بر معلول و تلاش برای مهندسی پدیدههای طبیعی، میتواند باعث شود در تمامی سالهای پیش رو مشکل ادامه داشته باشد و پس از شروع افت تولید از میدان گازی پارس جنوبی در سالهایی نه چندان دور، بار دیگر معمای کسری گاز به صورتی جدی تر مطرح شود. آنگاه شاید دیگر هیچ چاره ای جز استفاده از تکنولوژی بهینه، اصلاح فرهنگ مصرف و البته مدیریت تقاضا از طریق افزایش قیمتها چاره ساز نباشد.
رامین فروزنده- روزنامه نگار